سیستم ایده پردازیهای من و لئو با هم دیگه جور در میان، نه همیشه ولی اغلب. میتونیم تا یه مدت طولانی در مورد یه ایدهی سخت و نامعمول صحبت کنیم و سعی کنیم به اجرا درش بیاریم حتی اگر تقریبا غیرممکن نباشه. درحالی که بالای صندلی ایستاده بودم و کتابهای کتابخونه رو دونه دونه نگاه میکردم، پیامک لئو رو خوندم. "همهی انتخابای دراماتیکم از لیست خط خوردن. I hate life. " یه لحظه از تصور چهره اش خنده ام گرفت و فراموش کردم بالای صندلی وایسادم. حس هیجان خاصی زیر پوستم بود، کم، ولی وسوسه انگیز. موسیقیای که توی گوشم پخش میشد هم حماسی بود. حس کردم بالای تختِ قدرت دنیا ایستادیم، همینقدر بداهه، هیجان انگیز و سست. در حالی که معلوم نیست نیم ساعت دیگه این ایده رو هم ناتموم کنار میندازیم یا شمشیر لیاقت رو روی شونه اش میذاریم؟
بازدید : 827
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 13:23